جدول جو
جدول جو

معنی بادکنک کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بادکنک کردن
نسفٌ
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بادکنک کردن
Balloon
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بادکنک کردن
gonfler
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بادکنک کردن
inflar
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بادکنک کردن
充气
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بادکنک کردن
aufblasen
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بادکنک کردن
надувати
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بادکنک کردن
nadmuchać
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بادکنک کردن
inflar
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بادکنک کردن
gonfiare
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بادکنک کردن
غبارہ پھلانا
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بادکنک کردن
বেলুন ফোলানো
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بادکنک کردن
kupuliza hewa
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بادکنک کردن
надувать
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بادکنک کردن
풍선 부풀리다
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بادکنک کردن
膨らませる
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بادکنک کردن
לנפח
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بادکنک کردن
गुब्बारा फुलाना
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بادکنک کردن
mengembang
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بادکنک کردن
เป่าลม
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بادکنک کردن
opblazen
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بادکنک کردن
balon şişirmek
تصویری از بادکنک کردن
تصویر بادکنک کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادکش کردن
تصویر بادکش کردن
در طب قدیم کوزه انداختن به بدن بیمار، حجامت کردن، هوای داخل استکان یا ظرف دیگر شبیه آن را به وسیلۀ حرارت گرم کرده و دهانۀ آن را روی پوست بدن بیمار می چسباندند تا جریان خون را سریع تر کند، این عمل بیشتر در بیماری های حاد ریوی، کمر درد و پهلو درد صورت می گرفت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
کشیدن خون را بسوی جلد بوسیلۀ بادکش یا شاخ یا استکانی که هوای آنرا بیرون کرده باشند، با مکیدن یا سوختن پنبه و یا چیز دیگر در آن، گوشت میان بغل و بن پستان. گوشت پستان. ج، بآدل. (منتهی الارب). و رجوع به بأزله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادکش کردن
تصویر بادکش کردن
بادکش گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
Bank
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
mettre en banque
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
hacer banco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
fare banca
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
fazer banco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
存款
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
lokować w banku
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
класти гроші в банк
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
bankieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بانک کردن
تصویر بانک کردن
делать ставки
دیکشنری فارسی به روسی